سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جمعه 91/10/1

«دخمل بابا» در یادداشتی که به صورت کاملا اتفاقی به بیرون از زندان درز کرده است، شرایط فوق العاده خوب خود در زندان را شرح داده است. وی درباره فضای زندان چنین چیزهایی گفته است: اینجا آزادی حاکم است، اینجا دموکراسی حاکم است، اینجا گفت و گو حاکم است، اینجا دانشگاه است، اینجا محل خود سازی است، اینجا مدرسه عشق است و... .

 در همین زمینه یکی از هم بندی های «دخمل بابا» خاطرات روزانه خود از اولین هفته حضور «دخمل بابا» در زندان را برای ما ارسال کرده است:
 
یکشنبه 
 
چه جلالی، چه جبروتی، یاد دور باش کور باش‌های دوره ناصری افتادم. دیشب تازه چشممان گرم خواب شده بود که برق‌ها رو روشن کردند. هنوز دو سه تا فحش اول را نکشیده بودیم به باعث و بانی‌اش که دیدیم یک گیت بازرسی گذاشته‌اند دم در و از همه زندانی‌ها خواستند تا بیایند بیرون و بعد از رد شدن از گیت دوباره بروند درون سلول‌ها. بعد هم درهای سلول‌ها را قفل کردند. قبلش هم هر چیز تیز یا هر چیزی که قابلیت نیز شدن داشت را جمع کردند و بردند. داشتیم فکر می‌کردیم این کارها برای چیست که یکهو دیدم «دخمل بابا» بین چند نفر محافظ وارد شد. بردندش در همان سوئیتی که در انتهای بند و با خراب کردن هفت هشت تا سلول ساخته بودند. چه جلالی، چه جبروتی!
 
دوشنبه
 
از امروز قوانین جدید در بند وضع شده است. برای خروج از سلول باید کارت تردد داشته باشیم، زندانی‌ها نمی‌توانند بیش از یکبار در ماه ملاقاتی داشته باشند، ملاقاتی‌ها برای همان یکبار در ماه هم باید از یک هفته قبلش بروند قرنطینه، زندانی‌ها هم بعد از دیدن ملاقاتی باید یک هفته بروند انفرادی تا خدای نکرده بیماری نگرفته باشند! هر کس وارد بند میشود باید ابتدا برود زیر دوش کلر! و کلی قوانین سفت و سخت دیگر.
 
با بچه‌ها جمع شدیم تا نماینده‌ای بفرستیم پیش «دخمل بابا» و شکایت کنیم. من انتخاب شدم. اول راهم نمی‌دادند. گفتند اسمت آفیش نشده است! جلوی در سوئیتش ایستادم تا آفیشم کردند. بعد از بازرسی توسط بادی‌گاردها و معاینه توسط پزشک! رفتم تو. گلایه بچه‌ها را گفتم. «دخمل بابا» خندید و گفت: 
 
«بخدا من هم راضی نیستم اما چه کنم که دست من نیست. بالاخره فرزند یک خانواده پر از ستون بودن این تبعات را هم دارد. باور کنید من هم دوست داشتم مثل شما، جزو خانواده‌های پاپتی و گدا گودوره بودم و انقدر از فهم و شعور بهره نداشتم اما چه کنم؟ دست من که نبوده است؟ شما فکر می‌کنید من از این همه مهم بودن خوشحالم؟ فکر می‌کنید من خوشم می‌آید انقدر چگالی اهمیت در خانواده ما بالا باشد؟ من دوست داشتم تمام اموال پدرم را بدهم اما یکروز مثل شماها نفهم باشم و سرم در آخور خودم باشد! البته بابا گفته اند که فرزندان من مثل فرزندان همه مردم ایران هستند...»
 
خلاصه آنقدر از این حرفها زد که دلم برایش سوخت. خوش بحال ما که رعیتیم و سرمان در آخور خودمان است. نمی دانستم «دخمل بابا» بودن انقدر سخت باشد. بمیرم برایش! اما در آخر قرار شد از فردا بیاید درون بند و بقیه را هم آدم حساب کند. وقتی به بچه ها گفتم قرار است آدم حساب شویم در پوست خودشان نمی‌گنجیدند!
 
 
دوشنبه
 
امروز صبح زود از خواب بیدار شدیم و خودمان را برای آدم حساب شدن آماده کردیم. «دخمل بابا» آمد و از پشت یک حفاظ شیشه‌ای شروع کرد به صحبت کردن. گفت اگر می‌خواهید آدم حساب شوید، اولین قدم این است که باید اینجا دموکراسی حاکم باشد. بعد هم گفت من خودم کلی دموکراسی بلدم و برای نمونه هم اشاره کرد تا فیلم حضورش در اغتشاشات بعد از انتخابات را برای همه پخش کردند. ما کلی دستمان آمد که دموکراسی چقدر خوب است!
 
بعد «دخمل بابا» گفت که از نظر او همه برابرند و همه چیز باید با راگیری انجام شود. ما هورا کشیدیم. بعد هم صندوق‌های رای‌گیری را آوردند تا با اصول دموکراسی معلوم شود چه کسانی می‌توانند ته مانده های غذای «دخمل بابا» را بخورند، چه کسانی افتخار دارند اتاقش را رفت و روب کنند، چه کسانی می‌توانند لباس‌هایش را بشویند، چه کسانی می‌توانند روزی دو بار به او کولی بدهند و...
 
همه اینها با رای گیری مشخص شد! باور نمی کردم او به همه ما با یک چشم نگاه کند!
 
سه شنبه
 
امروز صبح «دخمل بابا» گفت باید اینجا را مدرسه عشق کنیم. ...همه در رفتیم!
 
چهارشنبه
 
«دخمل بابا» با اینکه از رفتار دیروز ما ناراحت بود اما باز هم سر ساعت مقرر بین ما آمد تا ما را آدم حساب کند. بغل دستی‌ام آرام در گوشم گفت این چطور می‌تواند اینهمه آدم را یکجا آدم حساب کند، خسته نمی‌شود؟ نکند بهش فشار بیاید؟ گفتم این هم از لطف خدا به این خانواده است. قدرتیِ خدا کارهایی که اینها می‌کنند از عهده هیچ بنی بشری بر نمی آید!
 
بعد دو تایی چهارقل خواندیم و از دور فوت کردیم طرفش تا چشم نخورد. یکی از بادی‌گارد‌ها که دید چیزی را فوت کرده‌ایم طرف «دخمل بابا» آمد و گیر داد به ما. بردندمان و تا شب بازجویی کردند تا خدای نکرده چیز بدی را فوت نکرده باشیم. شب تعهد گرفتند که دیگر چیزی را فوت نکنیم طرف «دخمل بابا» و ولمان کردند. وقتی آمدیم به بند همه خواب بودند.
 
پنجشنبه
 
امروز «دخمل بابا» گفت باید گفتگو کنیم. پرسیدیم این هم یکی از مراحل آدم حساب شدن است؟ با تکان دادن سر تایید کرد! بعد گفت اول شما می‌پرسید یا من بپرسم؟ زبانمان را گاز گرفتیم و گفتیم خدا به دور! مگر چیزی هم هست که شما خانواده ندانید و بخواهید بپرسید! خندید و گفت داشتم امتحانتان می‌کردم، دارید آدم می‌شوید! قند در دلمان آب شد.
 
بعد ما شروع کردیم به پرسیدن. یکی از زندانی‌ها پرسید ببخشید ماجرای چرخهای توسعه که پدرتان گفته بود عده ای از مردم باید زیرش له شوند چیست؟ یکی دیگر پرسید ببخشید مردم اسلامشهر سر چه چیزی در زمان پدر شما ریختند تو خیابون؟ یکی دیگر از تورم 49 درصدی دوره سازندگی پرسید؟ یکی هم از آن عقب‌ها گفت ببخشید درست است که مادر شما گفته بودند که مردم بعد از انتخابات بریزند در خیابان؟! یکی پرسید قضیه رشت الکتریک و قرارداد کرسنت اخوی شما چیست؟ یکی هم گفت:...
 
ما همینطور داشتیم گفتگو می‌کردیم که یکهو «دخمل بابا» شروع کرد به داد کشیدن و همینطور که بادی‌گاردهایش داشتند با باتوم راه را برایش باز می‌کردند رفت تو سوییتش! وقتی که داشت می‌رفت کلی فحش داد که بماند اما وسطش گفت: واقعا که آدم حساب شدن هم ظرفیت می‌خواهد! گم شید نفهم‌ها!
 
«دخمل بابا» رفت در سوییتش و ما نفهم‎‌ها هم رفتیم گم شدیم در سلول‌هایمان!
 
جمعه
 
امروز «دخمل بابا» از سوییتش بیرون نیامد. مسئول دفترش گفت بانو کلی شاکی است، بروید توبه کنید. امروزِ ما کلا به توبه کردن گذشت!
 
شنبه
 
با بچه ها جمع شدیم و رفتیم جلوی سوییت «دخمل بابا» برای دلجویی. خودمان هم می‌دانستیم که خبطمان قابل چشم پوشی نیست اما رفتیم دیگر. روی مقوا نوشته بودیم: «ما همگی نفهمیم/ حال تو رو می‌فهمیم»، «ای دخمل بابایی/ عزیز دل مایی»، «تو زاده ستونی/ ما رو ببخش، میتونی». کلی هم شعار دادیم و گریه کردیم تا اینکه روابط همومی دفتر «دخمل بابا» اطلاعیه‌ای صادر کرد و رضایت مشروط بانو را اعلام کرد.
 
به همین مناسبت قرار گذاشتیم هفت روز و هفت شب در پوست خودمان نگنجیم!

 


ارسال شده توسط کمیل در ساعت 11:57 صبح | نظر

درباره ما
منوی اصلی
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آرشیو مطالب
آمار و امکانات

پیوندهای روزانه
لینک دوستان
آخرین مطالب ارسالی
طراح قالب

Get Flash Code